عام الفیل
عام الفيل سال تولد حضرت محمد (ص)
منبع: درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 1 صفحه 120
نویسنده: رسولى محلاتى
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و بوسیله پرندههاى ابابیل نابود شدند.
و اینکه آیا این داستان در چه سالى از سالهاى میلادى بودهاختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولى با توجه به اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته اند نمى توان در اینباره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد،و از اینرو ازتحقیق بیشتر در این باره خوددارى مىکنیم،و به داستان اصحاب فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مى رود مى پردازیم،و البته داستان اصحاب فیل با اجمال و تفصیل و با اختلاف زیادى نقل شده،و ما مجموعهاى از آنها را در زندگانى رسول خدا«ص»تدوین کرده و به رشته تحریر در آوردهایم که ذیلا براى شما نقل مى کنیم :
داستان اصحاب فیل
کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه حاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیله بنى حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند.
ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمن سلطنت مىکرد،وى در یکى از سفرهاى خود به شهر«یثرب»تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت،و از بت پرستى دست کشیده بدین یهود در آمد.طولىنکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب وشهرهائیکه در تحتحکومتش بودند کمر بست،تا آنجا کهپیروان ادیان دیگر را به سختى شکنجه مىکرد تا بدین یهود درآیند،و همین سبب شد تا در مدت کمى عربهاى زیادى بدین یهود درآیند.
مردم«نجران»یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمنچندى بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و بهسختى از آن دین دفاع مى کردند و به همین جهت از پذیرفتن آئین یهود سر پیچى کرده و از اطاعت«ذونواس»سرباز زدند.
ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها رابه سختترین وضع شکنجه کند و به همین جهت دستور داد خندقى حفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود رادر آن بیفکنند،و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پاو گوش و بینى آنها را برید،و جمع کشتهشدگان آنروز رابیست هزار نفر نوشته اند و بعقیده گروه زیادى از مفسران قرآن کریم«داستان اصحاب اخدود»که در قرآن کریم(در سورهبروج)ذکر شده است اشاره بهمین ماجرا است.
یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت،و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردندتوانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند،و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم کهبه کیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمک خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخوى اظهار داشت:کشور شما بمن دور است ولى من نامهاى به«نجاشى»پادشاه حبشه مى نویسم تا وى شما را یارى کند،وبدنبال آن نامهاى در آن باره به نجاشى نوشت.
نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى بهیمن فرستاد،و بقولى فرماندهى آن لشکر را به«ابرهه»فرزند«صباح»که کنیه اش ابو یکسوم بود سپرد،و بنا به قول دیگرىشخصى را بنام«اریاط»بر آن لشکر امیر ساخت و«ابرهه»راکه یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
«اریاط»از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آنجابه کشتیها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیادهشدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائل یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را به دریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت کردند،و«ابرهه»پس از چندى«اریاط»را کشت و خود بجاى او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز که از شوریدن او به«اریاط»خشمگین شده بود بهر ترتیبى بود ازخود راضى کرد.
در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آننواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى به مکه و خانهکعبه دارند،و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر سالهجمع زیادى به زیارت آن خانه مىروند و قربانیها مىکنند،وکمکم بفکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازهاى براى او و حبشیان دیگرى که درجزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود،و آنها رابفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد،و براى رفع این نگرانى تصمیم گرفت معبدى با شکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن استدر زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آنناحیه را بهر وسیله اى که هست بدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن به زیارت کعبه باز دارد.
معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد«قلیس»نامنهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش را کرد ولى کوچکترین نتیجهاى از زحمات چند ساله خودنگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور وهیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج به مکه مى روند،و هیچگونه توجهى بمعبد با شکوه او ندارند.وبلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب«کنانة»بمعبد«قلیس»رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپس بسوى شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات،خشم ابرهه را بسختى تحریک کرد و با خودعهد نمود بسوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن باز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیلهاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگها همراه مى بردند بقصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ بااو بر آمدند و از جمله یکى از اشراف یمن بنام«ذونفر»قوم خود رابدفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریککرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدابرانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولىدر برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و«ذونفر»که چنان دید و گفت:مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من براى توسودمند باشد.
پس از اسارت«ذونفر»و شکست او،مرد دیگرى از رؤساى قبائل عرب بنام«نفیل بن حبیب خثعمى»با گروه زیادى ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولى او نیز بسرنوشت«ذونفر»دچار شد و بدست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سببشد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند،و از آنجمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدانسرزمین رسید،زبان به تملق و چاپلوسى باز کرده و گفتند:مامطیع توایم و براى رسیدن بمکه و وصول بمقصدى که در پیشدارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو خواهیم کرد و بدنبال اینگفتار مردى را بنام«ابورغال»همراه او کردند،و ابو رغاللشکریان ابرهه را تا«مغمس»که جائى در چهار کیلومترى مکهاست راهنمائى کرد و چون بدانجا رسیدند«ابو رغال»بیمار شد ومرگش فرا رسید و او را در همانجا دفن کردند،و چنانچهابن هشام مىنویسد:اکنون مردم که بدانجا مىرسند بقبرابو رغال سنگ مىزنند.
همینکه ابرهه در سرزمین«مغمس»فرود آمد یکى ازسرداران خود را بنام«اسود بن مقصود»مامور کرد تا اموال ومواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند.
«اسود»با سپاهى فراوان بآن نواحى رفت و هر جا مال و یاشترى دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبد المطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان«اسود»آنها را به یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلعشدند نخست خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را باز ستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکرمنصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.
در این میان ابرهه شخصى را بنام«حناطه»حمیرى به مکهفرستاد و بدو گفت:بشهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختى باو بگو:من براى جنگ با شما نیامدهام ومنظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است،و اگر شما مانعمقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختنخون شما را ندارم.
و چون حناطه خواستبدنبال این ماموریتبرود بدو گفت:
اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى کردند،و او نزد عبد المطلب آمد وپیغام ابرهه را رسانید،عبد المطلب در جواب گفت:بخدا سوگندما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز درما نیست،و اینجا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد،وگرنه بخدا قسم ماقادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه»گفت:اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحرکت کرده تا بلشگرگاه ابرهه رسید،و پیش از اینکه او را پیشابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصیتبزرگ عبد المطلب او را آگاه ساختو بدو گفته شد:که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمیناست،و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام مىکند.
عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعى-مردى خوشسیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدوافتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید:
حاجتت چیست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهى دویست شتر مرا که بغارت برده اند بمن باز دهند!برهه گفت:
تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردىاز آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیتحساس وخطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیلهات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مىگوئى؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن نگاهدارى خواهد کرد!
ابرهه گفت:هیچ قدرتى امروز نمىتواند جلوى مرا از انهدام کعبه بگیرد!
عبد المطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو،ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را به او باز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبه کوهها و درههاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانى که بصورت نظم گفته این دوبیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا
-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان کسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنانرا از ویرانى خانه ات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه به یکى از کوههاى اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چهخواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمانداد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشتهاند،فیل مخصوص را مشاهده کردند کهاز حرکت ایستاد و به پیش نمىرود و هر چه خواستند او را بهپیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند کهدستههاى بیشمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش مىآیند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا بوسیله سنگریزه هائى که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزه ها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزههارا رها کردند و به هر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشت بدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع به فرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان به خاک هلاک افتاده و یا در گودالهاى سر راه،وزیر دست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در اماننماند و یکى از سنگریزهها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنج بسیارى که به یمن رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بی حالى در نهایت بدبختى جان سپرد.
عبد المطلب که آن منظره عجیب را مى نگریست و دانستکه خداى تعالى بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستاده و نابودى ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده نابودى دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت:
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالى که از اینانبجاى مانده برگیرید،و مردم با خوشحالى و شوق به شهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاولگرى حریصتر بودند بیش از دیگران غنیمت بردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوان به چنگ آوردند.
و این بود آنچه از روی هم رفته روایات و تفاسیر اسلام استفاده مىشود.
پى نوشتها:
1-دائرة المعارف ج 6 ص 254-253.
2-دائرة المعارف ج 1 ص 34-33.
3-به قسمت(ب)از صفحه 9 تا 11 همین کتاب مراجعه نمائید.
4-اعلام قرآن خزائلى ص 159-160.
5-سوره بقرة آیه 243.
6-آیه 246.
7-آیه 258.
8-آیه 259.
9-سوره فجر آیه 6.
10-سوره اعراف آیه 84.
11-سوره یونس آیه 73.
12-سوره نمل آیه 51.
13-تفسیر مفاتیح الغیب ج 32 ص 100.
14-بحار الانوار ج 15 ص 138.
15-بحار الانوار ج 15 ص 142 و 15