راحیل

راحیل

  • فهرست مطالب 
  • عکس 
  • تماس  
  • ورود 

هفته ی وحدت

20 دی 1393 توسط محمديان



 

نظام تعلیم و تربیت پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین و مناسب ترین زمینه وحدت مسلمانان جهان است، چون مورد قبول همه امت اسلامی است و هر كس به خدا و قرآن عقیده داشته باشد، تعالیم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را باور داشته و بر آن پایبند است. اگر اندیشمندان مسلمان به نظام تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل كنند، همه اختلافهای مذهبی و گروهی برطرف و اتحاد واقعی در میان امت اسلامی حاكم می گردد.
آن چه در نظام تربیتی پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) مهم است، ضمن عمل به دستورالعمل های تربیتی آن بزرگوار، ترویج و تبلیغ آموزه های نبوی است. اگر عالمان و مبلغان مسلمان همه خود به تعالیم پیامبر عمل نموده، آن را به دیگران، به ویژه نسل جوان، منتقل سازند و آنان را با فرهنگ ناب اسلامی آشنا نمایند، در اندك زمانی ریشه تفرقه و نفاق از جوامع مسلمان برچیده خواهد شد. به هر صورت وظیفه عالمان و اندیشمندان مسلمان در شرایط كنونی بسیار حساس و سرنوشت ساز است و باید به وظایف خود توجه نموده و بدان عمل نمایند.
مهمترین مسؤولیت آنان دعوت مردم به اتحاد و هماهنگی براساس تعالیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و نادیده گرفتن عوامل اختلاف و تفرقه امت اسلامی است. اگر علمای شیعه و سنی در كشورهای اسلامی به سوی وحدت واقعی حركت كنند، مناسب ترین روش و راهكار، شناخت نظام تربیتی پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) و عمل و ترویج معارف نبوی در میان جوامع مسلمان و بخصوص نسل جوان است كه در كمترین زمان ممكن، نتیجه مطلوبی خواهد داشت.با توجه به آزادي انديشه وتعقل در خصوصيات و کيفيات و انتخاب دلائل در عناصر (اجزاء اصلي عقائد و احکام دين اسلام، وحدت مطلوب در بين امت اسلامي ، نوع “وحدت معقول ” خواهد بود. وحدت معقول را مي توان چنين تعريف کرد:قرار دادن متن کلي دين اسلام براي اعتقاد همه جوامع مسلمان و بر کنار نمودن عقائد شخصي نظري و فرهنگ محلي و خصوصيات آراء و نظريات مربوط به هريک از اجزاء متن کلي دين که مربوط به تعقل و اجتهاد گروهي يا شخصي است. تحقق اين نوع وحدت هيچ مانع شرعي و عقلي ندارد و هر متفکر آگاه از منابع اوليه اسلام و طرز تفکر ائمه معصومين (علیهم السلام) و صحابه عادل متقي و تابعين حقيقي آنان، مي داند که پيروي از متن کلي دين، با تکاپو و اجتهاد براي فهم خصوصيات و کيفيت انتخاب دلائل ، امري است ضروري. بديهي است آن هماهنگي و اتحادي که منابع اوليه اسلام (قرآن وسنت و عقل سليم و اجماع) و شخصيت هاي پيشتاز اسلامي مثل آيه الله العظمي حاج سيد حسن طباطبايي بروجردي مرجع شيعيان جهان ورهبر عاليمقام اهل سنت شيخ محمد شلتوت در گذشته و حال به آن دعوت نموده اند، نه وحدت مصلحتي عارضي است که اين نوع وحدت را هيچ يک از فرقه ها و مذاهب اسلامي به عنوان آرمان اعلاي جوامع اسلامي نمي پذيرند و نه وحدت مطلق است که عملي نيست بلکه اينان و امثال اينان ، بر اساس آنچه که مطلوب جدي منابع اوليه اسلامي بوده وهست، خواستار انطباق حيات اجتماعي وديني مردم همه جوامع اسلامي بر متن کلي و مشترک دين اسلام هستند که ميتوان فرا گيرنده همه فرقه ها و مذاهب معتقد به آن متن کلي باشد، و اين، وحدت معقول است. در طول وصول به وحدت معقول، نخستين گام همانا وسعت يافتن ديدگاه متفکران و شخصيت هاي بزرگ اسلامي است، و عامل اساسي اين توسعه ديدگاهها، رهايي از چاچوب تنگ و تاريک تعصب غير منطقي مي باشد. اسلام، به جهت عظمت و تنوع ابعاد نامحدود خود، توانسته است همانگونه که محمد بن طرخان فارابي را در دامن خود بپروراند، ابن سينا وابن رشد و ابن مسکويه و ابوريحان بيروني وحسن بن هيثم و محمد بن زکريا جلال الدين محمد مولوي و ميرداماد و صدر المتا هلين صدها امثال اينان را ، با آراء و عقائد مختلف در جهان شناسي و الهيات و حقائق مذهبي پرورش بدهد. از طرف ديگر،صدها فقيه و اصولي در دو فرقه بزرگ اسلامي 0تشيع وتسنن) در هزاران مسئله شرعي بحث و اجتهاد داشته اند،گاه با يکديگر موافق و گاه مخالف يکديگر بوده اند،اما هيچ گونه تزاحم و تضاد ويران گر در ميان نبوده است همانگونه که در کتاب “مقالات اسلاميين و اختلاف المصلين” تاليف شيخ اهل السنه والجماعه ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري متوفي به سال 330 ه- ق آمده،مذاهب گوناگون شيعه، معتزله، عامه، مکريه، کلبيه و غير ذلک که شايد از صد مذهب تجاوز نمايد، وجود داشته اند، اما اين اختلافات به جز مواردي اندک که اصل ضروري اسلام را منکر شده اند،خللي بر اسلامي بودن آنان وارد نياورده است. نکته مهمي که در اين باره بايد در نظر گرفت اين است که قسمت شدن دو مذهب شيعه وسني به دها فرقه و گروه، معنايش اين نيست که اسلام واقعا به دها مذهب تقسيم شده است،زيرا اگر بنا شود که عقيده هر صاحب نظري را در تاريخ معارف اسلامي، به معناي يک مذهب مخصوص تعبير کنيم،بايد به پذيريم که اسلام به هزاران مذهب تقسيم شده است.از طرف ديگر، هيچ متفکر اسلامي تا کنون هيچ يک از دانشمندان و صاحب نظران ديگر را تکفير نکرده است. البته همواره بحث و مناقشه و نقد وبررسي بين آنان رواج داشته است و هم اکنون نيز تکاپوهاي علمي وفلسفي و فقهي و اصولي و ادبي وغيره در حوزه هاي کشور هاي اسلامي با کمال جديت در جريان است و اگر قدم مثبتي در راه پيشرفت معرفت اسلامي در يکي از کشورهاي اسلامي بر داشته شود،ديگران نيز از آن سود مي جويند. “تفسير الميزان “مرحوم علامه طباطبايي در کشورهاي مصر وسوريه ولبنان و… مورد استفاده قرار مي گيرد و تفسير سيد قطب ،در ايران به فارسي ترجمه مي شود.

 نظر دهید »

سلام و درود بر او باد

16 دی 1393 توسط محمديان


سلام ودرود خدا براوباد

الهی! بهترین وپاکترین درود خود را به همراه برکت های آسمان ورحمت های ملکوت برجان مقدس محمد (ص) فروفرست ونام وی را چندین بار بیش ازآنچه باشد بلند وگرامی بدار.

خداوندا! محمد (ص) برای توبنده ای پرهیزگاروروشندل بود. تورا به راستی پرستش کرد ومردم را به درستی فرا خواند. محمد (ص) واپسین فرستادگان آسمان وبزرگترین پیشوایان زمین باشد که مشکلات ناگشوده درزندگی بشربگشود وپرده ی فریب وتزویرازجمال دلارای حقیقت فروانداخت.

با منطق حق ، حق را آشکارساخت وبا نیروی ایمان وصمیمیت بنیان ناحق را درهم شکست وآوای گمراه کننده را خاموش ساخت وصدای نیک رأیی و نیکوکاری درمحیطی که جزتباهی وزشتی نظامی نداشت درانداخت آن چنان که ازسوی تو فرمان داشت فرمان برد وبه آنچه پسندیده وبرازنده بود فرمان داد.

خداوندا! بر قلب پاک وبزرگ محمد (ص) درود باد که جزرضای تونجست وجزخشنودی تونخواست ، یک دم ازرأی خود بازنمی گشت وهمیشه براراده ی خویش استواربود.

اسرارعشق تورا درسینه ی خویش نیکو نگاه می داشت وبه هنگام فرصت به رازداران صاحبدل حدیث عشق نیکو می گذاشت. پیمان تورا با ریشه ی جان ورشته ی قلب خویش آن چنان سخت درپیچیده بود که گذشت روزگاربا حوادث سنگین وسهمناک خود نتوانست درآن بستگی وپیوستگی شکست را وادارسازد.

خداوندا! برمحمد (ص) آفرین باد که ما را به دانش وفضیلت راهبری فرمود وبهشت عشق وعفت را به روی ما بگشود. محمد (ص) گنجورگنجینه ی اسرارتوبود واین گنج را نیکوپاس داشت وبه آشنایان توچندان که سزا باشد وسزاوارباشند نیکوواگذاشت.

خداوندا! به آنجا که عرش عالی مقام توپایگاه دارد محمد (ص) را نشین فرمای وتا آنجا که نیکویی ها وفضایل وسعت گیرد برجان وی درود بفرست.

الهی! چنین خواستی که وی پس ازهمه ی پیامبران پیام تورا آورد وبعد ازهزاران سخنگوی آسمانی سخنان توگوید ، پس قرآن وی را برکتاب های دیگربرتری بخش ومرام اورا برمرام های دیگران پیروزساز.

الهی! بگذاربه روزرستاخیزمحمد (ص) گواهی دهد وگواهی وی را به احترام دل راست پنداروزبان راستگویش بپذیر.

خداوندا! چنان کن که آیات قرآن ازحجت دیگران استوارتروازمنطق اصحاب استدلال مطمئن تروقوی تربماند.

ای پروردگار مهربان! برما بخشایش فرمای وخوشبختی دیدارمحمد (ص) را درآن سرای پاک به ما ارزانی دارتا درخوشی ها وخوشحالی های بهشت با وی شریک باشیم وازلذت های آسمانی کام دل برگیریم.

خداوندا! همی خواهیم که دراین جهان به زیرسایه ی پرچم محمد (ص) بسربریم ودرآن جهان با وی همسایه باشیم وازآن آسایش واطمینان که جان اورا نوازش می دهد بهره مند گردیم

 نظر دهید »

سیره ی اخلاقی ورفتاری حضرت محمد(ص)

16 دی 1393 توسط محمديان



محمد (ص) دربین مردم

پیامبرما مقام شکوهمند رسالت وسرپرستی داشت ولی زندگی ومعاشرت اودراجتماع آن چنان ساده وبی پیرایه بود که اگردرمیان جمعی می نشست ، نا شناس مجبوربود بپرسد : «کدامیک از شما محمد (ص) است ؟»

دنیا اورا مغرورنکرد وگرفتار تجمل وفریفته ی ظاهر فریبای آن نگشت بلکه با چشمی عفیف وپرهیزگاربه آن می نگریست . پیامبراسلام با جملات کوتاه پرمعنی سخن می گفت وهیچ گاه سخن دیگری را قطع نمی کرد ، هنگام سخن گفتن ترشرو نبود وکلمات ناهنجاروخشن به کارنمی برد ، آن گاه که درمقابل مخاطب قرارمی گرفت به رسم جباران به گوشه ی چشم نگاه نمی کرد ، هرگاه به مجلسی وارد می شد دراولین جای خالی می نشست ومقید نبود که برفرازمجلس بنشیند ، اجازه نمی داد کسی پیش پایش بایستد ولی نسبت به همه احترام می کرد ،البته پرهیزگاران درنظراواحترام بیشتری داشتند .

محمد (ص) تنها به خاطرخدا ودین اسلام غضب می کرد ونیزبه همان جهت خشنود می شد. هنگامی که سواربود اجازه نمی داد کسی با اوپیاده راه برود اگرمایل بود با خودش سوارمی کرد واگرنه، درمحل معینی قرارملاقات را می گذاشت وخودش تنها می رفت . درمسافرت های دسته جمعی به سهم خود کارمی کرد وهیچ گاه سرباردیگران نبود.

پیامبر(ص) فرمود :« دوست ندارم که امتیازی بین من وشما باشد زیرا خداوند دوست ندارد که بنده اش را جدا وممتازازدیگران ببیند وبرخاست وهیزم جمع آوری کرد. به پیمان خود وفاداربود. صله ی رحم می کرد وهرگزازدیگران حمایت نمی کرد. به کسی اجازه نمی داد ضد دیگری سخن بگوید ومی فرمود : « دوست دارم با مردم با قلبی سالم معاشرت داشته باشم . » درحیا وشرم حضوربی مانند بود وخیلی پرحوصله ،پایدار، وبا حلم وگذشت بود.

انس بن مالک که خادم آن حضرت بود می گوید :

«برای افطاروسحری رسول خدا (ص) شیرفراهم می کردم ، یک شب پیامبردیربه خانه آمد من فکرکردم آن حضرت به مهمانی رفته وافطارکرده است شیرراخوردم ،چیزی نگذشت آن حضرت آمد ازهمراهان اوپرسیدم پیامبرافطارکرده است ؟گفتند : نه. وقتی آن حضرت اطلاع پیدا کردند به روی مبارک خود نیاورد وبا خوشرویی وگرسنگی شب را به روزرساند وهمچنین روزه را گرفت. »

پیامبر(ص) به عبادت ونمازعلاقه ی زیادی داشت ولی موقعی که مردم با اوکارداشتند نمازرا کوتاه می کرد وبه کارآنان می رسید ودربرآوردن حاجت های مردم ازچیزی دریغ نداشت. همه را احترام می کرد و بزرگواری را به ایمان وعمل می دانست ونظری به ثروت وجاه ومقام نداشت. با بردگان مهربانی می کرد ودراصلاح کارآنان می کوشید.


گذشت وبزرگواری محمد (ص)

هرگاه به شخص اوبی احترامی می شد درصدد انتقام برنمی آمد وازخطا وبدرفتاری دیگران چشم پوشی می کرد ودرمقابل آزارواذیت های آنان عفووگذشت وبزرگواری ازخود نشان می داد. با آن همه آزارواذیتی که قریش به رسول خدا (ص) کرده بودند هنگامی که مکه را فتح کرد ، آنها را بخشید وآزاد ساخت.

درجنگ احد شخصی به نام «وحشی » عموی پیامبر«حمزه » را کشت ولی پیامبراسلام اورا مورد عفووبخشش خود قرارداد وازگناه اوگذشت وهمچنین از«ابوسفیان » و«هند » با آن همه آزارها که به پیامبررسانده بودند مورد عفووگذشت خود قرارداد ودرصدد انتقام برنیامد.اما با بسیاری عفووگذشتی که داشت هنگامی که به حریم دین تجاوزمی شد نرمش نشان نمی داد وحکم خدا را جاری می ساخت وبه وساطت کسی اعتنا نمی کرد.

موقعی که شنید فاطمه مخزومیه دزدی کرده است به وساطت اسامة بن زید گوش نکرد فرمود :«هلاکت وانقراض اقوام پیش به این علت بوده که قانون حد را براشراف جاری نمی کردند. سوگند به کسی که جانم در اختیاراوست اگرفاطمه دخترمحمد (ص) چنین کاری را می کرد دستش را قطع می کردم. »


نظافت وپاکیزگی محمد (ص)

پیامبرعزیزاسلام عطررا زیاد دوست داشت وبرای خریدن آن بیشترازغذا خرج می کرد ازهرراهی که عبورمی کرد بوی خوش عطرش می وزید وبعدأ هرکس ازآن راه می گذشت می فهمید که پیامبر(ص) ازآن راه گذشته است. زیاد مسواک می زد وپیش ازغذا وبعد ازآن دست های خود رامی شست. به هنگام بیرون آمدن ازمنزل درآینه یا آب نگاه می کرد وبا سرووضعی مرتب ازخانه بیرون می آمد.


عبادت وپارسایی محمد (ص)

پیامبراسلام به نمازخواندن علاقه ی فراوانی داشت ودردل شب ها چندین باربرمی خاست ومسواک می زد ونمازمی گذارد وبا خدای خود رازونیازمی کرد به طوریکه دراثرزیاد ایستادن درعبادت پاهایش متورم شده بود.

ایشان ازنگاه به آسمان وزمین وخورشید وهمه ی جهان عبرت می گرفت وبیشتربه عظمت آفریننده ی آن ها توجه می کرد وبه قدری پارسا بود که هیچ وقت شیفته ی مظاهرزودگذردنیا نگردید.

محمد (ص) درتمام صفات اخلاقی نمونه بود شیوه واخلاق پاک اورا نمی توان درضمن یک مقاله ی کوتاه به آخررسانید همه ی انسان ها و خصوصأ مسلمانان باید کردارورفتارآن حضرت را الگووسرمشق خود درزندگی قراربدهند وبرنامه ی زندگی واخلاق صحیح اورا بیاموزند دراین صورت است که می توانند زندگی موفق وساده ای داشته باشند همانطورکه درقرآن مجید آمده است :« لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة :اخلاق ورفتاررسول خدا برشما سرمشقی ست نیکو. »

 

دیگرخصایل مبارک محمد (ص)

یکی ازخصوصیات مبارک ومهم محمد (ص) صداقت وراستگویی اوبود که هیچ گاه چیزی را ازمسلمانان پنهان نمی کرد وهرچه را که مصلحت می دانست به مردم می گفت. دیگرامانتداری اوبود که ازجوانی ازخصوصیات اوبه شمارمی رفت تا آنجا که وی را «محمد امین » لقب دادند .پیامبر(ص) علاوه برآنکه رهبرروحانی مسلمانان بود رهبری سیاسی آنان را نیزبرعهده داشت وبا وجود آنکه پیامبر بزرگ وبرگزیده ی خداوند بود هیچ گاه دچارکبروغرورنشد وسادگی خویش را تا پایان عمرحفظ فرمود.

اوهمچون انسان عادی زندگی می کرد وهیچ وقت مزیت وبرتری برای خود قائل نشد وبرای خانواده اش چیزی را اختصاص نداد. تا جاییکه شهرت یافت وپیام های وحی را دریافت فرمود فهمید که پیامبران ازخود ارثی برجای نمی گذارند. حتی درقرآن کریم آمده است : « انا بشر مثلکم : من انسانی مثل شما هستم .» ودربرابرکسانی که می خواستند اورا ازسایر مسلمانان جدا کنند وبرایش شخصیتی پنهانی ایجاد نمایند به شدت ایستادگی کرد وخود را ازسایرمسلمین جدا نفرمود ودرچندین نبرد با مسلمانان همراه شد وبا دشمنان اسلام جنگید. تا جاییکه درجنگ احد تا پای مرگ پیش رفت ودندان مبارکش آسیب دید وصورت روحانی اش زخم برداشت. اعمال ورفتارمحمد (ص) بیشترجنبه ی معنوی داشت حتی تعداد ازدواج هایی که کرده بود هیچ گاه جسمانی نبود. اوقریب به بیست وپنج سال یعنی سال های جوانی اش را با حضرت خدیجه (س) سپری کرد که چندین سال ازاوبزرگتربود ودراین مدت ازدواج های مجددی نفرمود.

پس چگونه ممکن است که سایرازدواج هایش آن هم درسال های پایانی عمرودوران کهولت به خاطرشهوت رانی وتمایلات جنسی بوده باشد. علاوه برآن اکثرزنانی که پیامبرگرفت قبلأ ازدواج کرده وبه قولی بیوه بودند مگرعایشه دخترابوبکرکه درهنگام ازدواج با پیامبر(ص) سن وسالی نداشت وکودکی بیش نبود. بسیاری اززنان پیامبر(ص) بهارجوانی خود را پشت سرگذاشته بودند وطراوت وشادابی وزیبایی خاصی نداشتند تا توجه مردان را جلب نماید.

نام مبارک حضرت درسوره ی آل عمران که مورخان آن را مربوط به جمگ احد وشایعه ی مرگ پیامبر(ص) میدانند آمده است : محمد (ص) یکی ازپیامبران الهی است پیامبری که قبل ازاوپیامبرانی آمده بودند وازدنیا رفته اند پس اگرمحمد (ص) نیزهمچون آن ها بمیرد ویا کشته شود شما باید ازعقیده ی خود دست بردارید ودین خدا را فراموش کنید!

 نظر دهید »

تصاویر وسایل پیامبر در موزه های مختلف دنیا

12 دی 1393 توسط محمديان


پرچم منسوب به پیامبر

عمامه ی پیامبر

ظرفی که یکس از دندان های مبارک پیامبرکه در جنگ احد شکسته شده نگهداری می شود.

کفش مقدس آن حضرت

عمامه و عصای آن حضرت

 

وسایلی که با آن وضو می گرفتن

سنگی که معتقدند حضرت بر آن تیمم میکردند

شمشیر منسوب به پیامبر

سیف رسول الله به طول 100 سانتی متر که وزن خود شمشیر و قابش 930 گرم است.

 

قسمتی از در خانه ی کعبه در آن زمان

ظرف مقدسی که تربت اصلی و مقدس ان حضرت در آن نگهداری میشد.

 نظر دهید »

عام الفیل

05 دی 1393 توسط محمديان

عام الفيل سال تولد حضرت محمد (ص)

منبع: درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 1 صفحه 120
نویسنده: رسولى محلاتى
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا درعام الفیل بوده،و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل‏ به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و بوسیله پرنده‏هاى ابابیل‏ نابود شدند.
و اینکه آیا این داستان در چه سالى از سالهاى میلادى بوده‏اختلاف است که سال 570 و 573 ذکر شده،ولى با توجه به‏ اینکه مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته‏ اند نمى ‏توان در اینباره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد،و از اینرو ازتحقیق بیشتر در این باره خوددارى مى‏کنیم،و به داستان اصحاب‏ فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مى‏ رود مى ‏پردازیم،و البته‏ داستان اصحاب فیل با اجمال و تفصیل و با اختلاف زیادى ‏نقل شده،و ما مجموعه‏اى از آنها را در زندگانى رسول‏ خدا«ص‏»تدوین کرده و به رشته تحریر در آورده‏ایم که ذیلا براى شما نقل مى ‏کنیم :
داستان اصحاب فیل
کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه‏ حاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آنجا حکومت کردند و از آنجمله قبیله بنى حمیر بود که سالها در آنجا حکومت داشتند.
ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سالها بر یمن‏ سلطنت مى‏کرد،وى در یکى از سفرهاى خود به شهر«یثرب‏»تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدانجا مهاجرت کرده بودند قرارگرفت،و از بت پرستى دست کشیده بدین یهود در آمد.طولى‏نکشید که این دین تازه بشدت در دل ذونواس اثر گذارد و ازیهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیرة العرب وشهرهائیکه در تحت‏حکومتش بودند کمر بست،تا آنجا که‏پیروان ادیان دیگر را به سختى شکنجه مى‏کرد تا بدین یهود درآیند،و همین سبب شد تا در مدت کمى عربهاى زیادى بدین ‏یهود درآیند.
مردم‏«نجران‏»یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمن‏چندى بود که دین مسیح را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده‏ بود و بهسختى از آن دین دفاع مى‏ کردند و به همین جهت از پذیرفتن‏ آئین یهود سر پیچى کرده و از اطاعت‏«ذونواس‏»سرباز زدند.
ذونواس بر آنها خشم کرد و تصمیم گرفت آنها رابه سخت‏ترین وضع شکنجه کند و به همین جهت دستور داد خندقى ‏حفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود رادر آن بیفکنند،و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پاو گوش و بینى آنها را برید،و جمع کشته‏شدگان آنروز رابیست هزار نفر نوشته‏ اند و بعقیده گروه زیادى از مفسران قرآن‏ کریم‏«داستان اصحاب اخدود»که در قرآن کریم(در سوره‏بروج)ذکر شده است اشاره بهمین ماجرا است.
یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود ازشهر گریخت،و با اینکه ماموران ذونواس او را تعقیب کردندتوانست از چنگ آنها فرار کرده و خود را بدربار امپراطور-درقسطنطنیه-برساند،و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که‏به کیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمک‏ خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ‏وى اظهار داشت:کشور شما بمن دور است ولى من نامه‏اى به‏«نجاشى‏»پادشاه حبشه مى‏ نویسم تا وى شما را یارى کند،وبدنبال آن نامه‏اى در آن باره به نجاشى نوشت.
نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى به‏یمن فرستاد،و بقولى فرماندهى آن لشکر را به‏«ابرهه‏»فرزند«صباح‏»که کنیه ‏اش ابو یکسوم بود سپرد،و بنا به قول دیگرى‏شخصى را بنام‏«اریاط‏»بر آن لشکر امیر ساخت و«ابرهه‏»راکه یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
«اریاط‏»از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آنجابه کشتیها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیاده‏شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائل‏ یمن با خود برداشته بجنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگ‏ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت‏ نیاورده و شکست‏ خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست ‏را نداشت‏ خود را به دریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سالها در آنجا حکومت‏ کردند،و«ابرهه‏»پس از چندى‏«اریاط‏»را کشت و خود بجاى‏ او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز که‏ از شوریدن او به‏«اریاط‏»خشمگین شده بود بهر ترتیبى بود ازخود راضى کرد.
در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن‏نواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى به مکه و خانه‏کعبه دارند،و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله‏جمع زیادى به زیارت آن خانه مى‏روند و قربانیها مى‏کنند،وکم‏کم بفکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى‏ که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازه‏اى براى او و حبشیان دیگرى که درجزیرة العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود،و آنها رابفکر بیرون راندن ایشان بیاندازد،و براى رفع این نگرانى تصمیم‏ گرفت معبدى با شکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن است‏در زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن‏ناحیه را بهر وسیله‏ اى که هست‏ بدان معبد متوجه ساخته و ازرفتن به زیارت کعبه باز دارد.
معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد«قلیس‏»نام‏نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش‏ را کرد ولى کوچکترین نتیجه‏اى از زحمات چند ساله خودنگرفت و مشاهده کرد که اعراب هم چنان با خلوص و شور وهیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج‏ به مکه مى‏ روند،و هیچگونه توجهى بمعبد با شکوه او ندارند.وبلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب‏«کنانة‏»بمعبد«قلیس‏»رفته و شبانه محوطه معبد را ملوث و آلوده کرده و سپس ‏بسوى شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات،خشم ابرهه را بسختى تحریک کرد و با خودعهد نمود بسوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن ‏باز گردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیلهاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگها همراه مى ‏بردند بقصد ویران‏ کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ بااو بر آمدند و از جمله یکى از اشراف یمن بنام‏«ذونفر»قوم خود رابدفاع از خانه کعبه فرا خواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک‏کرده حمیت و غیرت آنها را در جنگ با دشمن خانه خدابرانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده بجنگ ابرهه آمد ولى‏در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه در آمد و چون اورا پیش ابرهه آوردند دستور داد او را بقتل برسانند و«ذونفر»که‏ چنان دید و گفت:مرا بقتل نرسان شاید زنده ماندن من براى توسودمند باشد.
پس از اسارت‏«ذونفر»و شکست او،مرد دیگرى از رؤساى‏ قبائل عرب بنام‏«نفیل بن حبیب خثعمى‏»با گروه زیادى ازقبائل خثعم و دیگران بجنگ ابرهه آمد ولى او نیز بسرنوشت‏«ذونفر»دچار شد و بدست ‏سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب‏شد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را ازسر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند،و از آنجمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان‏سرزمین رسید،زبان به تملق و چاپلوسى باز کرده و گفتند:مامطیع توایم و براى رسیدن بمکه و وصول بمقصدى که در پیش‏دارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو خواهیم کرد و بدنبال این‏گفتار مردى را بنام‏«ابورغال‏»همراه او کردند،و ابو رغال‏لشکریان ابرهه را تا«مغمس‏»که جائى در چهار کیلومترى مکه‏است راهنمائى کرد و چون بدانجا رسیدند«ابو رغال‏»بیمار شد ومرگش فرا رسید و او را در همانجا دفن کردند،و چنانچه‏ابن هشام مى‏نویسد:اکنون مردم که بدانجا مى‏رسند بقبرابو رغال سنگ مى‏زنند.
همینکه ابرهه در سرزمین‏«مغمس‏»فرود آمد یکى ازسرداران خود را بنام‏«اسود بن مقصود»مامور کرد تا اموال ومواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند.
«اسود»با سپاهى فراوان بآن نواحى رفت و هر جا مال و یاشترى دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست‏ شتر متعلق به عبد المطلب بود که ‏در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان‏«اسود»آنها را به‏ یغما گرفته و بنزد ابرهه بردند،و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع‏شدند نخست‏ خواستند بجنگ ابرهه رفته و اموال خود را باز ستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان با خبر شدند از این فکرمنصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.
در این میان ابرهه شخصى را بنام‏«حناطه‏»حمیرى به مکه‏فرستاد و بدو گفت:بشهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو وچون او را شناختى باو بگو:من براى جنگ با شما نیامده‏ام ومنظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است،و اگر شما مانع‏مقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختن‏خون شما را ندارم.
و چون حناطه خواست‏بدنبال این ماموریت‏برود بدو گفت:
اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من ‏بیاور.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى کردند،و او نزد عبد المطلب آمد وپیغام ابرهه را رسانید،عبد المطلب در جواب گفت:بخدا سوگندما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز درما نیست،و اینجا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده ‏فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد،وگرنه بخدا قسم ماقادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه‏»گفت:اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحرکت کرده تا بلشگرگاه ابرهه رسید،و پیش از اینکه او را پیش‏ابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصیت‏بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت‏و بدو گفته شد:که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمین‏است،و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام مى‏کند.
عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعى-مردى خوش‏سیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدوافتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام‏ کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید:
حاجتت چیست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهى ‏دویست ‏شتر مرا که بغارت برده‏ اند بمن باز دهند!برهه گفت:
تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردى‏از آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیت‏حساس وخطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله‏ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مى‏گوئى؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب‏»!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آن‏ نگاهدارى خواهد کرد!
ابرهه گفت:هیچ قدرتى امروز نمى‏تواند جلوى مرا از انهدام‏ کعبه بگیرد!
عبد المطلب بدو گفت:این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو،ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را به او باز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و به مکه آمد و چون‏ وارد شهر شد به مردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبه کوهها و دره‏هاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانى که بصورت نظم گفته این دوبیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا
-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همان‏ کسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنانرا از ویرانى ‏خانه‏ ات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه به یکى از کوههاى‏ اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چه‏خواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمان‏داد تا به شهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشته‏اند،فیل مخصوص را مشاهده کردند که‏از حرکت ایستاد و به پیش نمى‏رود و هر چه خواستند او را به‏پیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند که‏دسته‏هاى بیشمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش مى‏آیند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا بوسیله ‏سنگریزه‏ هائى که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزه‏ ها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزه‏هارا رها کردند و به هر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشت ‏بدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع به فرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان به خاک هلاک افتاده و یا در گودالهاى سر راه،وزیر دست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در امان‏نماند و یکى از سنگریزه‏ها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنج‏ بسیارى که به یمن‏ رسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بی حالى در نهایت‏ بدبختى جان سپرد.
عبد المطلب که آن منظره عجیب را مى‏ نگریست و دانست‏که خداى تعالى بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستاده‏ و نابودى ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژده‏ نابودى دشمنان کعبه را به مردم داد و به آنها گفت:
به شهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالى که از اینان‏بجاى مانده برگیرید،و مردم با خوشحالى و شوق به شهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاول‏گرى حریص‏تر بودند بیش‏ از دیگران غنیمت‏ بردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوان به چنگ آوردند.
و این بود آنچه از روی هم رفته روایات و تفاسیر اسلام ‏استفاده مى‏شود.

پى ‏نوشتها:
1-دائرة المعارف ج 6 ص 254-253.
2-دائرة المعارف ج 1 ص 34-33.
3-به قسمت(ب)از صفحه 9 تا 11 همین کتاب مراجعه نمائید.
4-اعلام قرآن خزائلى ص 159-160.
5-سوره بقرة آیه 243.
6-آیه 246.
7-آیه 258.
8-آیه 259.
9-سوره فجر آیه 6.
10-سوره اعراف آیه 84.
11-سوره یونس آیه 73.
12-سوره نمل آیه 51.
13-تفسیر مفاتیح الغیب ج 32 ص 100.
14-بحار الانوار ج 15 ص 138.
15-بحار الانوار ج 15 ص 142 و 15

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حضرت زینب (س)
  • ولایت پذیریدر حادثه ی عاشورا
  • ماندگاری و پویایی تشیع
  • رسانه و ترویج فرهنگ عاشورا
  • ترفند دشمن
  • شهادت پیامبر(ص)
  • شهادت امام حسن مجتبی(ع)
  • شهادت امام رضا(ع)
  • درسال عام الفیل چه واقعی رخ داده است؟
  • گالری تصاویر
  • حکایت
  • دل نوشته
  • مطالب

تدبر در آیات قرآن

آیه قرآن

حدیث

حدیث موضوعی

بصیرت حسینی

میگفت:در کربلا رویم نمی شود به بچه ام شیر بدهم کوفیان نه شاخ داشتند، نه دم ! امام حسین را هم دوست داشتند. راست میگفتند! اما کدام حسین را ؟ حسینی که آنها در ذهن خود ساخته بودند، با حسینی که ولی الله بود، فرق داشت! خیلی فرق داشت! .. وقتی حسین را برای خودت بخواهی و بوی "من" ات بلند شود ؛ آنوقت است که دوستش داری اما به رویش شمشیر میکشی! چون مفعول "من" است ، " او " نیست! یعنی او را به خاطر خودت میخواهی! استاد میگفت خیلی وقتها " من " به حساب خودم دارم برای " او " کار میکنم، اما عنانم دست شیطان است و خود بیخبرم ... امام زمان ظهور میکند و " من " میفهمم که ... . . حالا دیگر تعجب نمیکنم که چطور دوستش داشتند اما به رویش شمشیر کشیدند ... اللهم اجعلنی عندک وجیهن بالحسین علیه السلام... یعنی آبرویم باش حسین......

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

ذکر روز

ذکر روزهای هفته
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس